جدول جو
جدول جو

معنی یه تپو - جستجوی لغت در جدول جو

یه تپو
مقدار کمی، اندکی، روستایی در قائم شهر، روستایی از نرم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سه تو
تصویر سه تو
سه تار، ستو، مسکوک مسی که روی آن آب طلا یا نقره داده باشند، پول قلب
فرهنگ فارسی عمید
(دَهْ)
ده لا. ده تا. دارای ده تو. ده لایه:
بر من که دلم چو شمع یکتاست
پیراهن غم چو شمع ده توست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دِهْ تَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در هفت هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ تَپْ پِ)
دهی است از دهستان در کوه بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. واقع در 15هزارگزی خاوری چقلوندی. دارای 180 تن سکنه است. آب آن از چشمۀ سوچ تأمین می شود. ساکنین از طایفه بیرالوندند و زمستان به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سِ تُ)
دهی از دهستان حومه بخش گاوبندی شهرستان لار، واقع در 8 هزارگزی باختر گاوبندی، کنار راه شوسۀ سابق بوشهر به لنگه. جلگه، گرمسیری و مالاریایی است. دارای 357 تن سکنۀ فارسی زبان. آب آن از چاه و باران تأمین می شود. محصولات آنجا غلات و خرما و شغل اهالی آنجا زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
بیماریی است که در خواب از گرانی غذا حاصل شود و به عربی کابوس گویند. (لغت محلی شوشتر) ، نان تنکی را که بر تاوه پزند. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
سه طبقه، در جامه و کاغذ و امثال آن. (یادداشت بخط مؤلف) ، قسمی درهم نبهره و معرب آن ستوق است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
از انواع بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
تک بیضه، فرد تک بیضه
فرهنگ گویش مازندرانی
یک ذره، یک قطره
فرهنگ گویش مازندرانی
یک بار کامل
فرهنگ گویش مازندرانی
یک پهلو
فرهنگ گویش مازندرانی
یک بار
فرهنگ گویش مازندرانی
مستقیم به طرف کسی رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
یک ذره، یک قطره
فرهنگ گویش مازندرانی
خیلی خیلی کم، کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی